دو سه شب پیش بود که پس از کش و قوس های فراوان سرانجام اخوی مرگ (همان خواب را می گوئیم) مرحمت فرمود و به سراغ مان آمد و ما را از شر دیدنی های نادیدنی این دنیای حقیقی اما پر دروغ راحت نمود. هنوز کاملاً به خواب نرفته بودیم که ناگهان در اتاق مان باز شد و از میان آن، کلّه ایی براق و کاملاً خالی از موی پدیدار گشت. کلّه که چه عرض کنیم بیشتر شبیه یک شلغم عظیم الجثه بود. ابتدا گمان بردیم طبق معمول یکی از آن کابوس های بی سر و ته به سراغ مان آمده است بنابراین با خیالی آسوده منتظر ورود سایر اعضا و جوارح آن موجود شدیم.
-- باقی اش را در ادامه مطلب بخوانید
درباره این سایت